برکات خانه خدا

نويسنده:آیت الله عبدالله جوادی آملی




نشانه آنكه احترام سرزمین مكه به احترام رسول گرامی و حفظ دین اسلام می باشد آن است كه بعد از هجرت رسول اكرم ـ صلی الله علیه واله ـ و گرفتاری محرومان در مكه، آنان از خداوند درخواست كرده اند كه خداوند آنها را از سرزمینی كه اهل آن ستمكارند، نجات دهد: «ربّنا اخرجنا من هذه القربة الظالم اَهْلُها».
یكی از آیات بینه كه مایه بركت بیت اللّه الحرام می باشد، این است كه اگر سالی در قسمت شمالی خانه خدا (طرف ركن شامی) باران ببارد، سرزمین شام، قسمت شمال و شمال غربی حرم، در آن سال پربركت می شود و باران فراوانی در آن ناحیه ها می بارد. اگر در قسمت ضلع جنوبی (طرف ركن یمانی) ببارد، در سرزمین یمن و محدوده جنوب بارندگی می شود و اگر در چهار طرف كبعه ببارد، تمامی نواحی پربركت خواهد شد.

بحث ادبی

ضمیر «فیه» به «بلد» برمی گردد نه بخصوص «بیت»، البته حرمت و بركتی كه بلد دارد، برخاسته از كعبه است و چنین نیست كه خود آن سرزمین به ذات خود دارای بركت بوده و مایه هدایت باشد.
طبق شواهدی كه روایات هم آن را تأیید می كند، ضمیر «دخله» نیز به بلد برمی گردد، گرچه كلمه «بلد» در آیه نیامده، ولی «بكّه» ـ كه منظور از آن، مكّه و آن سرزمین می باشد ـ آمده است.

ـ بلد امن (امن تكوینی و تشریعی)

خداوند سبحان برابر دعای حضرت ابراهیم خلیل ـ سلام الله علیه ـ (كه یك مرتبه دعا كرد: «ربّ اجعل هذا بلداً آمِناً»1 و بار دیگر عرض كرد: «رب اجعل هذا البلد آمِناً»)2 سرزمین مكه را از امنیت تكوینی و تشریعی برخوردار ساخت و فرمود «مَن دخله كان آمِناً». گرچه عده ای خواسته اند این جمله را ناظر به جریانی كه ذات اقدس اله به رسولش ـ صلی الله علیه و آله ـ بشارت داده بدانند; نظیر آیه: «لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدالحَرامَ اِنْ شاءَاللّهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرینَ لاتَخافُونَ فَعَلِمَ مالَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَریباً»3 ولی این یكی از مصادیق «من دخله كان آمِناً» ـ كه یك امر مطلق است ـ می باشد كه شامل «امن تكوینی» و «امن تشریعی» است.

احترام مكّه به سبب رسول اللّه است

گرچه خداوند تعالی در برخی از آیات، احترام سرزمین مكه را از «كعبه» می داند امّا در جای دیگر بطور تلویحی می فرماید: ارزش این سرزمین به وجود مبارك پیغمبر ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ است وگرنه كعبه از آن جهت كه از سنگ و گل تشكیل شد، از آنچنان مقام منیعی برخوردار نبود و سود و زیانی ندارد.
قرآن كریم در این زمینه می فرماید: «لااُقْسِمُ بِهذا الْبَلَد وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذا الْبَلَد»4; یعنی اگر به مكه قسم یاد می شود، به احترام تو است ای پیامبر.
و نیز روایاتی كه درباره زیارت امامان بعد از عمل حج آمده و مردم را مأمور به تجدید عهد با امام ـ علیه السلام ـ می كند (تَمام الحجِّ لِقاءُ الإمام)5 به خوبی این مطلب راتأیید می كند كه باید در حج یك ارتباط ولایی نیز باشد و امامان ـ علیهم السلام ـ برای حاجیان رهبر باشند. پس احترام كعبه به مقام شامخ انسان كامل است.
نشانه آنكه احترام سرزمین مكه به احترام رسول گرامی و حفظ دین اسلام می باشد آن است كه بعد از هجرت رسول اكرم ـ صلی الله علیه واله ـ و گرفتاری محرومان در مكه، آنان از خداوند درخواست كرده اند كه خداوند آنها را از سرزمینی كه اهل آن ستمكارند، نجات دهد: «ربّنا اخرجنا من هذه القربة الظالم اَهْلُها».6

اهمیت حج نسبت با سایر عبادات

«وَلِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَیه سَبیلا»7
آیه مورد بحث، موضوع وجوب حجّ را با تأكیدهای فراوانی ذكر می كند (گرچه حج نیز مانند برخی از عبادات، از اركان اسلام به شمار می رود كه: «بنی الإسلام علی خمس: علی الصلاة و الزكاة و الحجّ و الصّوم»8 ) لیكن تعبیری كه درباره حج آمده است، در موردكمتر عبادتی چنین تعبیری به چشم می خورد و این تعبیر خاص اهمیت حج را به خوبی نشان می دهد; زیرا اولاً: با جمله خبریه ذكر شده است نه انشائیه و دلالت جمله خبریه بر انشاء، قویتر است از جمله انشائیه. و ثانیاً: جمله خبریه گاهی به صورت جمله فعلیه است، گاهی جمله اسمیه، و اگر جمله اسمیه باشد تأكیدش بر معنای «ثبوت» بیشتر است. پس اگر مطلبی را با جمله خبریه بگویند دلالتش قویتر است تا جمله انشائیه و اگر آن جمله خبریه، اسمیه باشد قویتر از فعلیه است.
تأكید سوم بر وجوب حج، آن است كه كلمه «لِلّه» به خاطر اهمیتش، بر مبتدا (حِجّ) مقدم شده و با «لامِ» تكلیف، وجوب حج را بیان می كند; زیرا حرف «لام» در آیاتی نظیر «فاعلموا انّما غنمتم من شی فانَّ لِلّهِ خُمُسَهُ»9 برای اختصاص یا ملكیت است، اما «لام»در «ولِلّه عَلَی الناس» لام تكلیف است; یعنی این تكلیف از طرف خداوند سبحان بر عهده و رقبه مردم قرار داده شده است، مانند آنچه در صیغه نذر گفته می شود كه «وَلِلّه عَلَی اَنْ اَفْعَل كَذا...».
چهارمین تأكید كه می توان برای اهمیت حجّ استنباط كرد، آن است كه گاهی برای وجوب چیزی كلمه «عَلی» به كار می رود; مثل «علی الید ما اخذت حتی تؤدّی»10. درآیه مورد بحث نیز «علی» بعد از «لله» ـ بدون فاصله ـ ذكر شده است، (لِلّه علی النّاس) كه این نیز برای تأكید مطلب است.
پنجمین تأكید آن است كه: درباره سایر احكام تكلیفیه; مانند خمس و امثال آن، به افراد متمكّن خطاب شده است (وَاعْلَمُوا انّما غنمتم من شی فان لِلّه خُمُسَه) امّا در آیه مورد بحث، از مكلّفین دو مرتبه نام برده شده; اوّل به صورت اجمال و عموم و سپس به نحو تفصیل و تخصیص; زیرا ابتدا تكلیف را متوجه «ناس» كرده و سپس انسان های مكلّف را با آوردن «من استطاع الیه سبیلا» تبین فرموده است.

حج بر مردان و زنان واجب است

بعضی از تكالیف مخصوص مردان، بعضی مخصوص زنان و در مواردی مشتبه است; یعنی بدرستی روشن نیست، ولی در آیه مورد بحث; چون وجوب بر عنوان «ناس» مترتب شد نه عنوان «رجال» یا «نساء»، پس بر عموم خود باقی است و شامل مردان و زنان می شود مگر مواردی كه با دلیل خاصّی خارج شده باشد.
خداوند سبحان در حجّ، اصلِ وصف را می طلبد
از این كه درباره «حج» تعبیر به فعل نكرد بلكه مصدر یا به تعبیر دیگر، اسم مصدرآورد (حِجِّ البیت) معلوم می شود كه ذات اقدس اله اصلِ وصف را از انسان مستطیع طلب می كند.

كفر عملی

نكته دیگری كه به نوبه خود تأكید حكم را دربردارد، آن است كه مقابل كسانی كه حج را انجام می دهند، نمی فرماید: «وَ مَنْ تَرَكَ الْحَجّ» بلكه از آنان به «مَنْ كَفَر» تعبیر می كند كه این به منزله «ومن لم یحج» است; یعنی كسی كه حج به جا نیاورد. و تعبیر از «ترك حج» به «كفر»، نشانه آن است كه حج از تكالیف بسیار مهم است; البته منظور، كفر عملی است نه كفر اعتقادی; مانند ردّ كردن حكم حاكم شرع و والی مسلمانان نه امام معصوم، كه رد بر امام معصوم و انكار آن، كفر مذهبی نه دینی است.
طبق فرموده11 امام صادق ـ علیه السلام ـ ردّ حكم حاكم و والی مسلمانان به منزله ردّ حكم امام معصوم است كه این كفر عملی است; چنانكه در روایات كلمه «من كفر» بر «من ترك الحج» تطبیق شده است.
«و من كفر فان الله غنی عن العالمین».
كلمه «غنی» در آیه به معنای اظهار بی اعتنایی به شخصی است كه حج را ترك كرده است; یعنی اگر كسی حج را به جا نیاورد خداوند سبحان نه تنها از تارك حج، بلكه از عالمیان بی نیاز است، لذا خداوند آسیب نمی بیند بلكه آسیب بیننده فقط همان تارك حج است.
در بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است كه:
«مَنْ ماتَ وَ لَمْ یحِج حَجَّة الإسْلام لم یمنعه من ذلك حاجة تجحف به، أو مرض لایطیق فیه الحجّ، أو سلطان یمنعه فلیمت یهودیاً أو نصرانیاً».12
«كسی كه بمیرد و حج واجبش را ـ جز بخاطر نیازمندی شدید، و یا مرض سختی كه با آن توان حج را نداشته باشد، و یا حاكمی مانع آن شود ـ ترك كند باید به آئین یهود یا نصاری از دنیا برود.» و این نشانه آن است كه كفر عملی، انسان را به تدریج به كافران ملحق می كند نه به مشركان; زیرا او موحدی است كه در صف اهل كتاب قرار می گیرد.13

احترام كعبه

موضوع احترام كعبه به گونه ای است كه روایات اسلامی، حفظ و بقای دین را وابسته به محفوظ بودن كعبه می داند.
عن أبی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «لایزال الدّین قائماً ما قامت الكعبة».14 «مادامی كه كعبه پابرجاست دین خدا پاینده و استوار می ماند.»
عن عبدالرحمن بن أبی عبدالله قال: «قلت لأبی عبدالله ـ علیه السلام ـ : إنّ ناساً مِنْ هؤلاء القصاص یقولون: اذا حجّ الرّجل حجّةً ثمّ تصدّق و وصل كان خیراً له، فقال: كذبوا لوفعل هذا النّاس لعطّل هذا البیت، إنَّ الله ـ عزّوجلّ ـ جعل هذا البیت قیاماً لِلنّاسِ».15
عبدالرحمن می گوید: به امام صادق ـ علیه السلام ـ عرض كردم: بعضی می گویند: اگر كسی یك مرتبه حج به جا آورد و بقیه اموال خود را در صدقات و كارهای نیك صرف كند، برای او بهتر است، یعنی بیش از یك بار حج بجا نیاورد. امام ـ علیه السلام ـ فرمودند: دروغ می گویند (زیرا) اگر چنین شود كعبه كه محل قیام و ایستادگی مردم است به تعطیلی می گراید.

اجبار بر حـجّ

از آنجا كه حج، سفری عبادی سیاسی است، اگر در زمانی مردم نخواستند و یا مقدورشان نبود به مكّه روند، بر والی و رهبر مسلمانان لازم است كه برخی را از بیت المال به حج بفرستد و عده ای را كه توان مالی دارند و به حج نمی روند با اجبار آنان را روانه مكّه كند. اینك به روایاتی چند در این زمینه اشاره می شود:
1 ـ عَنْ ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «لوعطّل الناس الحجَّ لوجب علی الإمام اَنْ یجبِرَهُم عَلَی الحَجِّ اِنْ شاؤا و إنْ أبوا، فانّ هذا البیت انّما وضع للحج.»16
«چنانچه حجّ گزاری از سوی مردم به تعطیلی كشانده شود، لازم است بر پیشوای مسلمین (امام) كه آنان را چه بخواهند و چه نخواهند وادار به حجّ نماید، زیرا این خانه (كعبه) جهت حجّ بنا گردیده است.»
2 ـ عن ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ قال: «لو انّ الناس تركوا الحج ـ الی ان قال ـ فان لم یكن لهم اموال أنفق علیهم من بیت مال المسلمین.»17
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: «چنانچه مردم حجّ را ترك كنند... پس اگر به جهت فقر و تنگدستی باشد، لازم است ولی امر مسلمین (والی) هزینه حجّ آنان را از بیت المال مسلمین بپردازد.»

وجوب حج در روایات

درباره وجوب حج، گذشته از آیه مورد بحث، بعضی از آیات دیگر در روایات تطبیق بر مسأله حج شده و ترك كننده آن مذمّت گردیده است:
1 ـ عن معاویة بن عمّار قال: «سألت أبا عبدالله ـ علیه السلام ـ عَنْ رَجُل له مال و لم یحجُّ قطّ، قال: هو مِمَّن قال اللّه تعالی: «و نحشره یوم القیامة اعمی»، قال: قلت: سبحان اللّه اعمی، قال: اعماه اللّه عن طریق الحق».18
امام ـ علیه السلام ـ در این روایت می فرماید: شخصی كه مالدار است و هرگز حج بجا نیاورد در قیامت كور محشور می شود. و از جمله پایانی روایت استفاده می شود كه كوری در قیامت اختصاصی به تركِ حج ندارد بلكه اگر در سایر موارد نیز عمداً حقی ترك شود، احتمال چنین خطری هست (گرچه روایت در خصوص حج است).
2 ـ عن ابی بصیر قال: «سألت ابا عبدالله ـ علیه السلام ـ عن قول الله ـ عزّوجلّ ـ «من كان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اَضَلُّ سبیلاً» قال: ذلك الذی یسوِّف نفسه الحجّ یعنی حجّة الإسلام، حتّی یأتیه الموت.»19و20
انسانی كه حج واجب خود را تأخیر بیاندازد تا مرگ سراغش بیاید، در قیامت كور محشور می شود. از این رو در بعضی از روایات آمده: یكی از چیزهایی كه انسان را به جهنم می برد تسویف است; یعنی عملاً تأخیر انداختن، و سَوْفَ سَوْفَ گفتن، زیرا معلوم نیست كه آدمی تا چه هنگام زنده است.
در این زمینه چند روایت دیگر وجود دارد كه امام معصوم ـ ع ـ آیه «نحشره یوم القیامة اعمی» را در آنها تطبیق فرموده بر كسی كه حج را ترك كرده است.

واجب فوری

از آیه كریمه «ولِلّه علی الناس...» واجب فوری بودن حجّ استفاده نمی شود; چنانكه از دلیل خارج; مانند «استبقوا الخیرات»21 و یا «سارعوا»22 نیز چنین چیزی استفاده نمی شود و امّا شاید بتوان برخی از احادیث و نیز اجماع را مدرك و دلیل فوریت وجوب به حساب آورد; زیرا روایاتی كه در این زمینه ذكر شده درباره مذمّت كسانی است كه حج را ترك كرده باشند. و از آنجا كه به دنبال آن با «فای» تفریع فرمود « فلیمت یهودیاً او نصرانیاً» نشانه آن است كه وجوبش فوری است. چون چنین خطری برای انسان در پیش است و مرگ هم مخفی است، پس هیچ كس حق تأخیر حج، از سال استطاعت را ندارد. زیرا هر لحظه چنین خطرهائی محتمل است، بنابراین وجوب فوری به خوبی از این گونه روایات استفاده می شود، گذشته از آنكه مستطیع نمی تواند نائب شود، و این تأیید فوریت می كند. ولی آن عده كه قائل به وجوب فوری نیستند شاید به عمل رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ استدلال كنند كه آن حضرت ـ صلی الله علیه واله ـ در سال هشتم هجری، مكّه را فتح كرد ولی انجام حج را تا دو سال تأخیر انداخت.
لیكن این استدلال تمام نیست; زیرا مسلمانان قبل از فتح مكه با مشركان قرارداد بسته بودند كه وارد سرزمین مكّه نشوند و چون رعایت شرط لازم بود و در حقیقت مسلمانان توان و استطاعت نداشتند لذا حج بر آنان واجب نبود، بعد هم كه آمدند جریان حدیبیه پیش آمد و مشركان موافقت نكردند لذا انجام و برگزاری حج برای مسلمانان مقدور نبود و از طرفی گرچه خود حضرت قبل از حجة الوداع مشرّف نشد ولی حضرت امیر ـ علیه السلام ـ را با عدّه ای در سال نهم هجرت اعزام كرد و خودش در سال حجة الوداع مشرف شد، تأخیر رسول اكرم ـ صلی الله علیه واله ـ حتماً بر اثر عذر مقبول بود.

معیار استطاعت

استطاعتی كه در حج، شرط شده و در آیه «لِلّه علی الناس...» آمده است، مانند خمس و زكات نیست كه صرف مالك بودن مقدار نصاب شرط باشد، بلكه در حج مستطیع بودن شرط است كه استطاعت گاهی از مالك بودن زاد و راحله و هزینه عائله حاصل می شود و گاهی با مهمان بودن و یا از طریق به عهده گرفتن مأموریتی برای كاروان ها به دست می آید; به گونه ای كه افراد هم مناسك حجشان را انجام می دهند، هم خدمت به زائرین می كنند و هم به حیثیتشان صدمه ای وارد نمی شود.
گاهی نیز استطاعت با بذل حاصل می شود; یعنی مالی به كسی بذل می گردد تا به مكّه مشرف شود. به او می گویند هزینه سفر حجّ تو را پرداخت می كنیم، اگر در پذیرفتن آن، سلب حیثیت و هتك حرمتی نباشد، مستطیع می شود و حج بر او واجب می گردد، خلاصه آنكه در استطاعت، مالك بودن لازم نیست.
همانطور كه استطاعت مالی از آیه كریمه استفاده می شود، استطاعت بدنی نیز شرط است و این نیز از ظاهر آیه استفاده می شود، نه آن طور كه بعضی از اهل سنت پنداشته اند كه آیه تنها بر استطاعت زاد و راحله دلالت دارد.23
بنابراین اگر كسی زاد و راحله داشته باشد ولی دارای استطاعت بدنی نباشد، حج بر او واجب نیست مگر این كه قبلاً حج بر او مستقر شده باشد. همچنین است اگر از استطاعت بدنی برخوردار باشد ولی استطاعت مالی نداشته باشد و بخواهد تسكّعاً و با فشار و رنج، حج به جا آورد، گرچه از نظر عقل مستطیع است ولی در نظر شرع مستطیع نیست.

رجوع به كفایت

آنچه از آیه كریمه «ولِلّه علی النّاس...» استفاده می شود; همان استطاعت و توان مالی و بدنی برای رفتن تا خانه خدا است، اما آیا استطاعت و هزینه برگشت یا به تعبیر فقهی «رجوع الی الكفایه» نیز لازم است یا نه؟ مطلبی است كه باید روشن شود.
فرض مسأله در جایی است كه شخص استطاعت عقلی كافی برای بازگشت از سفر حج را دارد و با زحمت هم كه باشد می تواند برگردد. و شاید ظاهر آیه، مشمول این فرض شود. لیكن با توجه به دیگر اطلاقات، نظیر: «ما جعل علیكم فی الدین من حرج»24 و یا«یریدالله بكم الیسرو لایرید بكم العسر»25 و نظایر آن، باید حج بر او واجب نباشد. ازاین رو فقها رجوع الی الكفایه را لازم دانسته اند; یعنی باید طوری باشد كه به راحتی برود و به راحتی برگردد و همان شغل قبلیش را داشته باشد.
روایاتی نیز هست كه رجوع الی الكفایه را معتبر می دانند گرچه سند بعضی از آنها تام نیست; نظیر این روایت:
محمّد بن یعقوب عن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب عن خالد بـن جریر26 عن أبی الرّبیع الشّامی قال: سئل أبو عبداللّه ـ علیه السلام ـ عن قول اللّه ـ عزّوجلّ ـ «وَلِلّه علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً» فقال ما یقول الناس؟ قال: فقلت له: الزّاد والرّاحلة. قال: فقال أبوعبداللّه ـ علیه السلام ـ قد سئل أبو جعفر ـ علیه السلام ـ عن هذا فقال: هلك الناس اذا لئن كان من كان له زاد و راحلة قدرما یقوت عیاله و یستغنی به عن الناس ینطلق الیهم فیسلبهم إیاه لقد هلكوا اذا، فقیل له: فما السّبیل؟ قال: فقال: السّعة فی المال اذا كان یحجّ ببعض و یبقی بعضاً لقوت عیاله، ألیس قد فرض اللّه الزكاة فلم یجعلها اِلاّ علی من یملك مأتی درهم.27
ابی الربیع می گوید: از امام ششم ـ علیه السلام ـ درباره آیه «ولِلّه علی النّاس...» پرسیده شد: امام ـ علیه السلام ـ فرمود: مردم (فقهای اهل سنت) در تفسیر این آیه چه می گویند؟ گفتم: فتوای آنها این است كه انسان تنها با داشتن زاد و راحله، مستطیع می شود. امام ـ ع ـ فرمود: همین مطلب از امام پنجم ـ علیه السلام ـ سؤال شد كه آن حضرت فرمود: اگر صرف زاد و راحله كافی باشد پس بسیاری در هلاكتند.
از امام صادق ـ علیه السلام ـ سؤال شد: منظور از «سبیل» كه در قرآن آمده (من استطاع اِلیه سبیلاً) چیست؟ حضرت فرمود: یعنی باید وضعش طوری باشد كه هزینه سفر را داشته باشد و قسمتی برای تأمین مخارج خانواده خود باقی بگذارد مگر نه آن است كه خداوند زكات را به گونه ای واجب كرده است كه انسان وقتی زكات می دهد محتاج نمی شود؟
این روایت به چند طریق نقل شده است. آنچه كه مرحوم مفید در مقنعه از ابی الربیع نقل كرده، زیادتی دارد و آن این كه «مستطیع كسی است كه گذشته از دارا بودن هزینه سفر و هزینه اهل و عیال، باید بعد از بازگشت از سفر دست به گدایی باز نكند» پس معلوم می شود رجوع الی الكفایه لازم است. البته اغلب فقها فتوایشان همین است ولی استفاده آن از این روایت كه سندش تام نیست مشكل می باشد.
مرحوم شیخ حرّ عاملی روایت دیگری را از مجمع البیان مرحوم طبرسی در ذیل آیه «ولِلّه علی الناس...» به این عبارت نقل می كند: «المروی عن ائمتّنا ـ علیهم السلام ـ انّه الزّاد و الرّاحلة و نفقة من تلزمه نفقته، و الرجوع الی كفایة اِمّا من مال أوضیاع أو حرفة مع الصّحة فی النفس و تخلیة الدّرب (السرب) من الموانع و امكان المسیر.»28
این كه جناب امین الإسلام طبرسی می گوید: «المروی عن ائمتنا...» یا از روایت مفید و امثال او استفاده كرده است و این روایات به نظر ایشان تام بوده است و یا این كه روایت دیگری به دست ایشان رسیده. در هر حال، جمله «المروی عن ائمتنا...» غیر از «رُوی» و امثال آن است و این از روایات مرسله ای است كه مورد اعتماد زیاد است. بنابراین رجوع الی الكفایه معتبر است، البته نه این كه در متن حج اخذ شده باشد; زیرا ممكن است كسی به حج برود و بخواهد در آنجا مجاور شود. پس آنچه مقوّم زیارت بیت اللّه است، رفتن تا مكّه است، از این رو خداوند می فرماید: «من استطاع الیه سبیلا». بنابراین اگر كسی نخواهد از سفر حج به وطنش برگردد، همین كه هزینه رفتن به مكه را داشته باشد كافی است و لازم نیست هزینه «عن البیت» را هم دارا باشد ولی چون غالباً كسانی كه به مكّه می روند قصد بازگشت به وطن را دارند، فقها این فرع را ذكر كرده و رجوع الی الكفایه را لازم دانسته اند.

پی‏نوشتها:

1 ـ بقره: 126.
2 ـ ابراهیم: 35.
3 ـ فتح: 27.
4 ـ بلد: 1 و 2.
5 ـ وسایل الشیعه، ج 10، ص 254، ح 8.
6 ـ نساء: 75 .
7 ـ آل عمران: 95.
8 ـ وسائل، ج 1، ص 7، ح 1.
9 ـ انفال: 41.
10 ـ مستدرك الوسائل، ج 3، باب 1، ابواب الغصب.
11 ـ وسایل الشیعه، ج 18، باب 11، ابواب صفات قاضی.
12 ـ وسایل الشیعه، ج 8، ص 20.
13 ـ همان، ص 21.
14 ـ همان، ص 21، ح 5 .
15 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 14، ح 8.
16 ـ همان، ص 15، ح 1.
17 ـ همان، ص 16، ح 2.
18 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 17، ح 2.
19 ـ همان، ح 5.
20 ـ سوف سوف كردن نظیر همان تعبیر است كه در فارسی گفته می شود «عجله ای وجود ندارد، مدّتی بعد انجام می دهیم».
21 ـ بقره: 148.
22 ـ آل عمران: 133.
23 ـ تفسیر قرطبی، ج 4، ص 124.
24 ـ حج: 78.
25 ـ بقره: 185 .
26 ـ سند تا ابن محبوب تام است ولی وضیعت «خالد بن جریر» روشن نیست.
27 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 24، ح 1 و 2.
28 ـ وسائل الشیعه، ج 8، ص 25.

منبع:سایت حج